۱۳۸۷ مرداد ۵, شنبه

دین و صلح

می توان گفت که وقتی که یک دید پدید می آید معتقدانی را در کنار خود جمع می کند که به این معتقدین صفتی داده می شود مثل یهودی،مسیحی، مسلمان و... سوالی اینجا برای من طرح می شود این است که این صفت را فقط مگر دین می دهد ؟ اگر این گونه باشد امانیزم، کمونیزم،لیبرالیزم و غیره نیز دین هستند زیرا که اینان نیز به معتقدان خود صفتی مشترک می دهند. نکته ی دیگر در این خصوص این است که به راستی معتقدین به یک دین فقط از یک امت نیستند و نبودند جز در همان ادیان ابتدایی که متولیان ادیان نمی توانستند که از آن ناحیه خارج شوند. ولی می شود گفت که ادیان امت سازی می کردند (یا تا به حال کرده اند) مثل امت اسلام و امت مسیحیت که اینان از اقوام مختلفه هستند.
آن چیزی که پر واضح است تمام ادیان هرگاه به قدرت رسیده اند جز بدبختی، فقر مادی و علمی ، جنگ و خونریزی چیزی به بار نیاورده اند. و نقشی که در قسمت دوم، سوم و حتی چهارم برای دین قائل شده اید همگی از یک قماش است زیرا که لازمه ی جنگ کردن در قوم این است که اولاً چیزی به اسم قوم من و قوم تو وجود داشته باشد و وقتی که این وجود داشته باشد طبیعتاً طبق تعریفی که از خود مفهوم قوم بیرون می آید عده ای از افراد هستند که با هم متحد هستند و حداقل در یک موضوع با هم در اشتراکند، پس وقتی که دو قوم با هم بر سر جنگ می افتند یعنی عده ای از افراد هستند که به یک چیز پایبند هستند و عده ای دیگر به چیزی دیگر معتقدند که باید این دو با هم در تناقض و در روبروی هم باشد. ( و یکی از نکاتی که من می خواهم در اینجا اشاره بکنم همانا بی اطلاعی معتقدین به یک دین به خود همان دین است زیرا که فی المثل اصول دو دین اسلام و مسیحیت یکی بوده است پس چرا این دو با هم بر سر جنگ آمدند این است که آن افراد اصلاً نمی دانستند که خود به چی اعتقاد دارد و دشمنشان به چه اعتقاد دارد و تنها دلیلشان برای جنگیدن تعصبات بی محتوای دینی بوده است و نکته ای که شما به خوبی به آن اشاره کردید این است که این ادیان برای اتحاد دوستی آمده اند پس چه شده که سبب جنگ شدند ؟ و جوابش این است که همیشه سخن زیبا گفته می شود و این سوال را اگر به گوسفندی که بتواند صحبت کند بپرسید او نیز می گوید که جنگ و کشتار بد است و صلح خوب است، مگر درخت را از ثمره اش نمی شناسند ؟ نگاه کنید و بیندیشید که ثمره ی این درخت چه بوده است . آیا جز جنگ و از بین بردن عالم و علوم و فرهنگ بوده است.
عده ای بر آن هستند که دین سبب تمدن می شود و برای آن می گویند که دین هنر سازی می کندو اندیشه سازی می کند و .... این نیز سخن مهمل است ، زیرا که دین اصلاً این کار ها را نمی کند، اگر یک هنرمند ویا هنرمندانی که از قضا فلان دین را هم دارند، کاری زیبایی عرضه میکنند این دلیل بر این نیست که دین هنرسازی کرده است مثالی میزنم، مرسوم شده است که به یک سری نقش و نگار هایی می گویند نقش و نگار اسلامی .چرا؟ چون که این طرح در مساجد زده شده است. این دلیل است ؟ هنرمندی یک طرحی را بنا به ذوقیات خود به وجود آورده است شمای مسلمان نیز از این طرح خوشتان آمده و آنرا در مساجد خود به کار بسته اید این چه ربطی به دین دارد ؟ کل عربستان را شما در زمان حضرت رسول و خاندانش بگردید یک دانه ساختمان این چنینی پیدا نمی شود آن وقت شما می گوئید تاثیرات اسلام است. به این می گویند هنر ایرانی نه هنر اسلامی. از آن طرف می گویند فلسفه ی اسلامی، اصلاً مگر فلسفه می تواند خود را محدود به یک دین کند؟ فیلسوف کسی است که تفکر کند، نه آنکه تقلید کند. بزرگترین کسی که در طول تاریخ به اصطلاح فلسفه ی اسلامی میباشد ابو علی سینا است که به حق دستگاه فلسفی در آرا وی دیده میشود ولی اگر در آراء او برویم متوجه می شویم که وی به بعضی از اصول اسلام اعتقادی ندارد (چون معاد) . در اینکه عده ای از فلاسفه بوده اند که در فضای اسلامی زندگی می کردند و تاثراتی هم از آن داشته اند شکی نیست ولی اینکه بگوییم او تحت تاثیر اسلام فیلسوف شده است این محال است.
در مورد مطلب پنجم شما را ارجاع میدهم به سخن راسل در اینباره که وی میگوید که این نشان از بی عرضگی آن فرد است
در قسمت ششم همان طور که شما اشاره کردید ممکن است یکسری از همین قشر داده ها باعث شود که کار به جمودت مغزی بکشد و وقاحت را به آنجا ببرند که قصد جان فردی را بدون گناه بکنند و همچنین اینکه آن پاسخ های سطحی چه ارزشی دارند و یک سوال طرح میشود و آن این است که آیا این پاسخ ها تراوشات ذهنی یک انسانی که در آن زمانها میزیسته است نبوده است؟ آیا خدا نیز برای حقیقت ارزشی قائل نیست؟
بهترین خصوصیت دین همانا ضمانتی است که گاهاً دیده میشود که برای اخلاقیات وجود دارد، بله گاهاً وجود دارد نه همیشه زیرا که در عوضش، هیچ ضمانتی نمی دهد که اگر یک مسلمان، مسیحی شود او را سنگسار نکنند. و همان طور که در مقاله ی نقش دین در فرد و جامعه گفتم بدین صورت عمل خیر انجام دادن و شر انجام ندادن چه ارزشی دارد وقتی همه به خاطر مکافات و مجازات بدین گونه اند؟
قسمت ۸، ۹ و ۱۰ شما نیز هم که اشاره ای است به مزبوحیات دیگر دین که دیگر نیازی نمیبینم در مورد بیشتر بگویم.
و در انتها باید بگویم که بنده دین ستیز نیستم و عملاً کاری هم به دین و ادیان ندارم ولی اینها چیزی هست که میبینم و در موردش تامل می کنم، همانطور که میبینید بنده کاری با بودایگری وامثال این ادیان که فقط مخصوص فرد است ندارم آن بودایی برود تا آخر عمرش با یک بادام زندگی کند، به من ارتباطی ندارد و آن مسیحی هر چه خواست بخورد و هرچه خواست نخورد و آن مسلمان رو به هرجا خواست نماز بخواند. بحث من بر سر این است که دین بر راس امور جامعه نباشد باید خرافه زدایی کرد باید به حقیقت ارج داد.

هیچ نظری موجود نیست:

فهرست وبلاگ من